ولایت

صفحه خانگی پارسی یار درباره

بیست سال گریه

    نظر

                                                                                                                                   

حضرت سجاد{ع}بیست سال برپدر بزگوارش گریست هیچ غذایی جلویش نمی گذاشتند جزاینکه گریه میکرد  یکی از غلامان آن حضرت گفت یابن رسول الله اندوه شما به پایان نرسیده حضرت فرمود وای بر تو یعقوب پیغمبر دوازده پسر داشت یکی را خدا ازجلوی چشمش برد ازبس گریه کرد چشمانش نابینا وموی سرش سفید وکمرش خم شد با اینکه پسرش زنده بود من باچشم خود دیدم که پدر وبرادر وعمویم با هفده تن دیگر از بستگانم کشته روی خاک افتاند    با این وصف چگونه غصه ام پایان پذیرد؟       


یزید چگونه به درک واصل شد

    نظر

    ((یزید در میان صحرا بین دمشق و حمص کاخی مجلل داشت که بر بلندی تپه‌ای بنام ((حوارین)) بنا شده بود و امروز هم ((قصر یزید)) خوانده می‌شود. خلیفه گهگاه با زنان دلخواهش بدانجا می‌رفت تا بی‌پروا به میخوارگی و فسق و فجور بپردازد.

 روزی یزید به قصد رفتن به ((حوارین )) مخفیانه از دمشق خارج شد. در راه به عرب بادیه‌نشینی که بار سنگینی به دوش می‌کشید برخورد کرد زن جوانی که هم گوئی مظهر همه زیبائیهای دختران صحراست درکنار آن مرد می‌رفت. یزید مسحور زیبائی آن زن شده، از اسب به زیر می‌آید و با مهربانی سؤال می‌کند: (( از کجا می‌آیید و به کجا می‌روید؟)) مرد جواب داد: ما از طایفه بنی‌تمیم هستیم و برای فروش محصول به دمشق می‌روم تا آذوقه مورد نیازم را خریداری کنم.

یزید مجدداً می‌پرسد: ((چگونه می‌توانید راه طولانی بین دهکده خود تا دمشق را پیاده طی کنید صوصاً که چنین بار سنگینی بر دوش دارید؟

مرد با تأثر جواب می‌دهد: ((قاطری داشتم که در راه افتاد نتوانستم بلندش کنم تصور می‌کنم مرده باشد. من هم قادر به خریداری قاطر دیگری نیستم)).

یزید قیافه‌ای غم‌زده می‌گیرد و با لحنی پدرانه می‌گوید: (( خداوند به شما کمک کند خوشبختانه هنوز مردان رحیمی در این دنیا وجود دارند. با من به این کاخ بیائید و دمی بیاسائید.)) جوان عرب به تعجب سؤال می‌کند: ((این کاخ یزید است چگونه ما به آن داخل شویم؟)) یزید جواب می‌دهد من یکی از نوکرهای خلیفه هستم و می‌توانم در قصر را برای شما بگشایم.

مرد بادیه نشین و زنش پیشنهاد محبت‌آمیز را می‌پذیرند و به دنبال یزید وارد کاخ می‌شوند. یزید فرصت می‌دهد تا کمی بیاسایند سپس از مرد خواهش می‌کند که همراه او به اسطبل برود و قاطری برای خود انتخاب کند و مجبور نباشد تا دمشق پیاده برود.

در اسطبل یزید و مرد عرب مشغول معاینه اسبها و قاطرها شدند در لحظه‌ای که جوان خم می‌شود تا وضع مرکوبی را مشاهده کند یزید او را با خنجر به قتل می‌رساند و جسدش را در گودالی می‌اندازد.

خلیفه پس از جنایت نزد جوان می‌رود. زن که قیافه عبوس و نگاه شرربار وی را می‌بیند به‌ آنچه گذشته است پی می‌برد. یزید زن جوان را بغل می‌زند و هویت واقعی خود را فاش کرده زن را به زور به اتاق خود می‌برد. زهره بیچاره (نام آن زن زهره بود) تا آنجا که توانست مقاومت کرد، اما یزید به طرز وحشیانه‌ای از او بهره گرفت. عذاب زهره دو روز و دو شب ادامه داشت و آنگاه خلیفه مجبور بود وی را ترک کرده به دمشق بازگردد. قبل از رفتن خلیفه زهره التماس کرد و اجازه خواست به قبیله‌اش برود. اما یزید قبول نکرد و گفت: تو اینجا هر چه بخواهی داری تو را همین جا زندانی می‌کنم اما دو روز دیگر باز می‌گردم و البسه و جواهراتی در خور یک شاهزاده خانم برایت می‌آورم. سپس درها را قفل کرد و رفت.

یزید به عهد خود وفا کرد و دو روز بعد با هدایای زیادی نزد قربانی خویش بازگشت. این جریان رفت و آمد دو هفته طول کشید و تمام تلاشهای زهره برایش گشودن دری یا پیدا کردن راه‌فراری بیهوده ماند

تا شبی که از نجات به کلی مأیوس شده بود یزید چنان در میخوارگی افراط کرد که مدهوش و بی‌خبر از خود روی تختش افتاد. زهره دست و پای او را محکم بست و وی را کشان‌کشان به طویله برد و در آنجا خنجری که یزید هنگام دراز کشیدن از کمر گشوده بود با تمام قدرتش دو ضربه محکم بر سر خلیفه وارد ساخت و جسد را در همان گودالی که شوهرش افتاده بود انداخت. زهره پس از گرفتن انتقام بر اسبی پرید و به جانب کوفه تاخت. مختار سرسخت‌ترین دشمن یزید درکوفه بود.

زهره قبل از ترک کردن کاخ یزید انگشتری و مهر خلیفه را برداشت و در کوفه نزد مختار رفت و ماجرای اسفناک خود را نقل کرد. مختار ابتدا باور نمی‌کرد اما با دیدن انگشتری و مهر خلیفه سخنان زهره را صحیح دانست وی را تسلی داد و نزد زنان خود فرستاد و قاصدهائی هم به طایفه بنی‌تمیم روانه ساخت.

چون غیبت خلیفه از دمشق بیش از اندازه طولانی شده بود اطرافیانش مضطرب شدند و خالد پسر دوم یزید به حوارین رفت و چون درها بار باز و کاخ را خالی یافت به طویله رفت و در آنجا متوجه بوی تعفنی شد که از گودال برمی‌خاست و بالاخره جسد پدرش را‌ در آن یافت. اما چون می‌خواست از این رسوائی جلوگیری کند جسد را در ملحفه ضخیمی پیچید و به دمشق بازگرداند و مرگ خلیفه را اعلام کرد.

 


ماجرای تکان دهنده ی مادر امام زمان

    نظر

شباهنگام فرا رسید، تاریکی دنیا را گرفت، ملیکه به بستر خواب رفت و امام یازدهم را در خواب ملاقات کرد.

امام عسکری پس از مهربانی ها و دلجویی ها، به ملیکه فرمود:‌“در فلان روز سپاه اسلام به کشور شما خواهند آمد، تو نیز خود را با اسیران به شهر بغداد برسان، به ما خواهی رسید.“

درست در همان تاریخ که امام به او خبر داده بود، سپاه مسلمان به روم آمدند، پس از پیکار و درگیری با رومیان، با اسیرانی از روم رهسپار بغداد شدند. ملیکه نیز خود را در لباس خدمتکاران درآورد و همراه آنان به بغداد رفت.

ملیکه‎‏‍؛ شاهزاده خانمی که تا چند روز پیش مسیحی بوده و اکنون مسلمان شده است، در کناری ایستاده و گذشته و آینده ی خود را می نگرد.

اگر در روم سلطنت می کرد، در “سامره” به مجد و بزرگواری اصیل و راستین دست یافت.

امام فرمود: “ترا بشارت می دهم به فرزندی که شرق و غرب جهان به زیر پرچم حکومت او خواهند رفت و زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد پس از آنکه از ظلم و جور پر شده باشد”.

-           ملیکه: این فرزند از چه کسی به وجود خواهد آمد؟

-           امام: پیامبر اسلام تو را برای که خواستگاری کرد، و حضرت مسیح تو را به عقد که درآورد؟

-           ملیکه: به عقد فرزندت امام حسن عسکری (ع)

-           امام: او را می شناسی؟

-           ملیکه: از آن شب که به دست بهترین زنان     فاطمه ی زهرا (ع)          مسلمان شدم، هر شب به دیدنم می آید.

امام به خواهرش حکیمه فرمود: “ای دختر رسول خدا! او راب ه خانه ات ببر و دستورات اسلام را به او بیاموز که همسر “حسن”     امام یازدهم- و مادر صاحب الامر است”.

ملیکه به خانه ی امام یازدهم آمد و “نرجس” نامیده شد.

آن روز، حکیمه به خانه ی حضرت عسکری (ع) آمد و تا هنگامه ی غروب، آنجا بود و آنگاه که می خواست برگردد، امام به او فرمود: “امشب نزد ما بمان خدا به ما فرزندی خواهد داد، که زمین را به دانش و ایمان و رهبری، زنده کند، پس از آنکه به درگیری کفر و گمراهی مژده باشد.”

-           حکیمه: از که؟

-        امام: از نرجس. حکیمه به نرجس نگاه می کند، نشانه ای از بارداری در او نمی یابد و سخت به شگفت می آید امام به او فرمود: “او بسـان مادر موسـی (ع) است که هیـچ کس نمی دانسـت باردار است، زیرا فـرعون شکم زن های آبستن را می درید.”

نزدیکی های سحر، نرجس از خواب می جهد و نیایشی کوتاه می گذارد، ولی باز نشانه ای از زاییدن در او نیست. حکیمه پیش خود می گوید: “پس فرزند چه شد؟”

امام از اطاقاش بانگ می زند: “حکیمه! نزدیک است” در این هنگام ترجس را اضطرابی دست می دهد، حکیمه او را در آغوش می گیرد، نام خدا را بر زبان جاری و سوره ی “انا انزلناه” را می خواند. حکیمه احساس کرد همراه صدای او، دیگری هم سوره ی “انا انزلناه” را می خواند، دقت کرد، صدای کودک را از شکم نرجس شنید.

نرجس را نوری تند فرا گرفته بود که دیده ی حکیمه را خیره می ساخت. نوزاد     صاحب الامر- را دید که به خاک افتاده و به یکتایی خدا و رسالت جدش، پیامبر و امامت و ولایت پدرش، امیر مؤمنان و دیگر امامان     که درود خدا بر آنان- گواهی می دهد و از خدا گشایش کار و پیروزی انسان ها را          زیر پرچم حق و عدالت- می خواهد.

و این خجسته تولد به صبح پانزدهم از ماه شعبان سال 255 هجری بود.

اکنون چهل روز از ولادت نوزاد می گذرد که حکیمه، به خانه ی امام عسکری (ع) آمده است. طفلی دو ساله را دید که در صحن خانه راه می رود، پرسید: این کودک کیست؟ امام بدو فرمود: “فرزندان پیامبر اگر امام باشند زود رشد و نمو می کنند، یعنی در یک ماه، به اتدازه ی یک سال دیگران.”

چند روز به رحلت امام عسکری مانده بود که حکیمه به خانه ی برادر زاده می رود نوجوانی کامل را می بیند و نمی شناسد. به امام گفت: “این کیست که می فرمایی نزد او بنشینم؟” فرمود: “فرزند نرجس و جانشین من است. در این زودی ها از میان شما خواهم رفت، باید سخن او را بپذیری و از او پیروی کنی.”

ابوالادیان پرسید: “آنگاه امام من کیست؟”

امام: آنکس که جواب نامه ام را از تو بخواهد و بر نماز گزارد و از درون همیان (= کیسه ی پول) خبر دهد.

ابوالادیان به مداین رفت و کارهای او درست پانزده روز به طول انجامید و آنگاه که به سامره رسید، شهر را سیاه پوش دید.

به خانه ی امام یازدهم آمد “جعفر کذاب” برادر آن حضرت را دید که مجلس دار و صاحب عزا است و مردم او را د رمرگ برادر، تسلیت و به امامت تبریک می گویند.

ابوالادیان، جعفر را می شناخت که مردی گناه پیشه و بی بند و بارست و شایستگی این مقام را ندارد. در اندیشه فرو رفت.

پس از لحظه ای به جعفر گفتند بیا بر جسد امام نماز بگزار او برخاست و گروهی به دنیال او راه افتادند تا به صحن خانه رسیدند همین که خواست جلو بایستد و نماز بخواند، نوجوانی گندم گون و زیباروی پیش آمد و او را کنار زد و گفت: “عمو من سزاوارم که بر بردن پدر نماز بگزارم.”

امام دوازدهم بر جسد پدر نماز گزارد و به خاکش سپرد. آنگاه رو به ابوالادیان کرد و فرمود: “جواب نامه ی پدرم را بده.” او که منتظر چنین فرمانی بود، بی درنگ آن را تسلیم کرد و به انتظار نشانه ی دیگر که امام عکسری داده بود نشست.

گروهی از مردم قم، به سامره آمده بودند و از جانشین امام یازدهم خبر می گرفتند. جعفر کذاب را معرفی کردند. آنها بر او وارد شدند و پس از تسلیت مرگ حضرت و تبریک امامت، به او گفتند: “ما برای پیشوایمان پول هایی     سهم امام- می آوریم و پیش از آنکه گزارشی بدهیم، آن امام پاک، از پول ها و صاحبان آن و جزئیات رویدادها خبر می داد.”

جعفر گفت: “دروغ می گویید، این علم غیب است” اصرار کرد که پول ها را به او تسلیم کنند.

آنها گفتند: “ما مأموریم پول ها را به دست امام برسانیم، اگر تو مانند حضرت عسکری (ع) نشانه هاای که گفتیم می دهی، پول ها را تقدیم خواهیم کرد وگرنه به صاحبانش برمی گردانیم”.

پول ها را برداشتند و از شهر بیرون رفتند.

پسری زیباروی را دیدند که به سویشان می آید و ایشان را به نام و نام پدر صدا می زند و آنان را برای شرفیابی حضور امام دعوت می کند.

آنها گفتند: “تویی مولا و امام ما؟”

گفت: “هرگز، من بنده ی امام شما هستم” با او به خانه ی امام عسکری رفتند. دیدند فرزند امام یازدهم،‌حضرت قائم (ع) بر تختی نشسته و شکوه و زیبایی ویژه ای، او را فرا گرفته است. امام از جزئیات پول ها و صاحبان آن ها و رویدادها آن چنان پرده برداشت، که آنان از صمیم جان امامت و راهبری وی را پذیرا شدند. مسایل خود را پرسیدند و پول ها را دادند و با دلی شاد برگشتند.

جعفر کذاب نزد معتمد، خلیفه ی وقت رفت، و داستان پول هایی که آورده بودند شرح داد. معتمد، مأموران خود را فرستاد، “صیقل” کنیز حضرت عسکری را گرفتند و از او خواستند که فرزند آن حضرت را نشان دهد و او هم اظهار بی اطلاعی کرد.

خلفای بنی عباس ، پیوسته درصدد بودند که امام زمان (ع) را پیدا کنند و به قتل برسانند. از این رو آن حضرت از دیده ها پنهان شد، ولی در حدود 74 سال، چهار نفر از بزرگان و دانشمندان شیعه، نماینده ی رسمی امام زمان بودند و مردم،‌گرفتاریها و خواسته های خود را به وسیله ی آنان از امام می پرسیدند.

این چهار نفر به ترتیب عهده دار نیابت مخصوص بودند:

1-     عثمان بن سعید

2-     محمد بن عثمان بن سعید

3-     حسین بن روح

4-     علی بن محمد سمری


گناهان کبیره

    نظر

گناهان کبیره

اکثر دانشمندان و کسانی که تألیفی درباره گناه دارند در باب شمارش گناهان کبیره: به کیفر و مجازات هایی که در شرع مقدس برای ارتکاب آنها در نظر گرفته شده اشاره نموده اند همان که در کتاب حدود و قصاص و تعزیرات فقه و در قانون مجازات اسلامی موجود است نظر به اینکه نیازی به ذکر کیفر گناهان تشخیص نشد بنابراین در این نوشته فقط فهرست گناهان کبیره و آنچه 2 محتمل است که جزء معاصی بزرگ باشند ذکر می گردد.

1-  شرک و ریاء.

2-  یأس از رحمت الهی.

3-  قنوط و بدگمانی به خدا. 3

4-  نترسیدن از قهر نهائی خدا.

5-  آدم کشی.

6-  عقوق و آزردن والدین.

7-  قطع رحم.

8-  خوردن مال یتیم.

9-  رباخواری.

    10- زنا.

11- لواط.

12- شراب خواری.

13- قذف. 1

14- قمار.

15- سرگرمی با آلات موسیقی.

16- آوازه خوانی.

17- دروغ.

18- سوگند دروغ.

19- گواهی و شهادت دروغ.

20- گواهی به حق ندادن.

21- پیمان شکنی.

22- خیانت به امانت.

23- دزدی.

24- کم فروشی.

25- حرامخواری.

26- حبس حقوق.

27- فرار از جهاد.

28- تعرب بعد از هجرت. 1

29- کمک به ستمگران.

30- یاری نکردن ستم دیدگان.

31- سحر.

32- اسراف.

33- کبر ورزیدن.

34- جنگ با مسلمانان.

35- خوردن مردار و خوردن گوشت خوک.

36- ترک نماز عمداً.

37- زکات ندادن.

38- استخفاف حج.

39- ترک یکی از واجبات.

40- اصرار بر گناه و کوچک شمردن آن.

41- حیف در وصیت. 2

42- غیبت کردن.

43- نمامی و سخن چینی.

44- استهزاء و مسخره کردن مؤمن.

45- دشنام دادن (سب) و طعن.

46- خوار کردن مؤمن.

47- سرزنش و رسوا نمودن مؤمن.

48- هجو و بدگویی و برشمردن عیب مؤمن به شعر یا نثر.

49- آزار رساندن به مؤمن.

50- اذیت همسایه.

51- مکر و نیرنگ.

52- نفاق و دوروئی.

53- احتکار.

54- حسد.

55- دشمنی با مؤمن.

56- مساحقه.

57- قیادت و دیاثت.

58- استمناء.

59- بدعت.

60- حکم بنا حق دادن.

61- جنگ در ماه های حرام.

62- باز داشتن از راه خدا.

63- کفران نعمت.

64- فتنه.

65- فروختن اسلحه به کفار.

66- بهتان و سوء ظن.

67- هتک قرآن.

68- هتک کعبه.

69- هتک مساجد.

70- هتک مشاهد و حرم ائمه معصومین و تربت حسینی (ع).

 



  2 فهرست گناهان کبیره و آنچه محتمل است کبیره باشد از کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب نقل شد.

  3 در فرق یأس با قنوط گویند: یأس تنها ناامیدی قلب است هرگاه این نومیدی شدید شود به طوری که به ظاهر سرایت نماید و از سخنانش نومیدی تراوش می کند در این صورت قنوط نامیده می شود.

  1 نسبت زنا یا لواط به زن یا مرد پاکدامن قذف نامیده می شود.

  1 اعرابی شدن پس از مهاجرت: اعرابی به کسانی می گویند که بادیه نشین هستند و از دین و آداب و رسوم آن بی خبر و بی اعتنایند و هجرت ترک کردن بادیه نشینی و آمدن به مرکز اسلام و مشرف شدن به خدمت پیامبر (ص) با وصی او برای متدین شدن به دین خدا و یاد گرفتن احکام و مسائل دینی و تعرب بعد از هجرت آن است که پیش از یاد گرفتن آنچه باید بفهمد محالت نخستین از جهالت و نادانی و بی اعتنائی به دیانت بازگردد.

 

  2 ستم و تعدی درباره تمام یا بعضی از ورثه و محروم ساختن آنها از ارث است.


جالب

    نظر

عمل انسان

عمل هر انسان تعیین کننده سرنوشت وی

کردار نیک و به هر انسانی را چون طوقی بر گردنش آویخته ایم و در روز قیامت بر او نامه ای گشاده بیرون آوردیم تا در آن بنگرد.

اسراء آیه 13

و چون به انسان نعمت دادیم بگو هر کس به طریقه خویش عمل می کند.

اسراء آیه 83 و 84

عهد انسان با خدا

پیمان فطری انسان بر پذیرش ربوبیت پروردگار

و پروردگار تو از پشت بنی آدم فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسید آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند آری گواهی می دهیم.

اعراف آیه 172

عهد انسان با خدا مبنی بر شکرگزاری در صورت نجات از مرگ

بگو چه کسی شما را از وحشتهای خشکی و دریا می رهاند؟ او را به زاری و در نهان می خوانید که اگر از این مهلکه ما را برهاند ما نیز از سپاسگزاران او خواهیم بود.                                                  انعام آیه 63

اوست که شما را در خشکی و در دریا مسیر می دهد چون توفان فرا شد و موج از هر سو بر آنها ریزد چنان که پندارند که در محاصره قرار گرفتند خدا را از روی اخلاص عقیده‌ت بخوانند که اگر ما را از این خطر برهانی از سپاسگزاران خواهیم بود.

یونس آیة 22

پرستش خدا و پرهیز از عبودیت شیطان پیمانی از سوی خدا بر گردن انسان

ای فرزندان آدم آیا با شما پیمان نبستیم که شیطان را نپرستید زیرا او دشمن آشکار شماست.

یس آیه 60

فراموشی انسان

فراموشی انسان در دوران کهن سالی

خدا شما را بیافرید آن گاه می میراند و از میان شما کسی را به فرتوتی می رساند تا هر چه را که آموخته است از یاد ببرد.

نحل آیه 70

ای مردم بعضی از شما می میرند و بعضی به سالخوردگی برده می شوند تا آن گاه که هر چه آموخته اند فراموش کنند.

حج آیة 5

فراموشی خدا از سوی انسان به هنگام برخورداری از نعمت

چون به آدمی گزنه ای به پروردگار روی می آورد و او را می خواند آن گاه چون به او نعمتی بخششد همه ی آن دعاها را که پیش از این کرده بود از یاد می برد و برای خود همتایانی قرار می دهد تا مردم را از طریق او گمراه کنند.

زمر آیه 8

فضیلت انسان

فضیلت و برتری انسان بر بسیاری از مخلوقات

و ما بر فرزندان آدم کرامت بخشیدیم و بر بسیاری از مخلوقات خویش برترینشان نهادیم.

اسراء آیه 70