ولایت

صفحه خانگی پارسی یار درباره

یزید چگونه به درک واصل شد

    نظر

    ((یزید در میان صحرا بین دمشق و حمص کاخی مجلل داشت که بر بلندی تپه‌ای بنام ((حوارین)) بنا شده بود و امروز هم ((قصر یزید)) خوانده می‌شود. خلیفه گهگاه با زنان دلخواهش بدانجا می‌رفت تا بی‌پروا به میخوارگی و فسق و فجور بپردازد.

 روزی یزید به قصد رفتن به ((حوارین )) مخفیانه از دمشق خارج شد. در راه به عرب بادیه‌نشینی که بار سنگینی به دوش می‌کشید برخورد کرد زن جوانی که هم گوئی مظهر همه زیبائیهای دختران صحراست درکنار آن مرد می‌رفت. یزید مسحور زیبائی آن زن شده، از اسب به زیر می‌آید و با مهربانی سؤال می‌کند: (( از کجا می‌آیید و به کجا می‌روید؟)) مرد جواب داد: ما از طایفه بنی‌تمیم هستیم و برای فروش محصول به دمشق می‌روم تا آذوقه مورد نیازم را خریداری کنم.

یزید مجدداً می‌پرسد: ((چگونه می‌توانید راه طولانی بین دهکده خود تا دمشق را پیاده طی کنید صوصاً که چنین بار سنگینی بر دوش دارید؟

مرد با تأثر جواب می‌دهد: ((قاطری داشتم که در راه افتاد نتوانستم بلندش کنم تصور می‌کنم مرده باشد. من هم قادر به خریداری قاطر دیگری نیستم)).

یزید قیافه‌ای غم‌زده می‌گیرد و با لحنی پدرانه می‌گوید: (( خداوند به شما کمک کند خوشبختانه هنوز مردان رحیمی در این دنیا وجود دارند. با من به این کاخ بیائید و دمی بیاسائید.)) جوان عرب به تعجب سؤال می‌کند: ((این کاخ یزید است چگونه ما به آن داخل شویم؟)) یزید جواب می‌دهد من یکی از نوکرهای خلیفه هستم و می‌توانم در قصر را برای شما بگشایم.

مرد بادیه نشین و زنش پیشنهاد محبت‌آمیز را می‌پذیرند و به دنبال یزید وارد کاخ می‌شوند. یزید فرصت می‌دهد تا کمی بیاسایند سپس از مرد خواهش می‌کند که همراه او به اسطبل برود و قاطری برای خود انتخاب کند و مجبور نباشد تا دمشق پیاده برود.

در اسطبل یزید و مرد عرب مشغول معاینه اسبها و قاطرها شدند در لحظه‌ای که جوان خم می‌شود تا وضع مرکوبی را مشاهده کند یزید او را با خنجر به قتل می‌رساند و جسدش را در گودالی می‌اندازد.

خلیفه پس از جنایت نزد جوان می‌رود. زن که قیافه عبوس و نگاه شرربار وی را می‌بیند به‌ آنچه گذشته است پی می‌برد. یزید زن جوان را بغل می‌زند و هویت واقعی خود را فاش کرده زن را به زور به اتاق خود می‌برد. زهره بیچاره (نام آن زن زهره بود) تا آنجا که توانست مقاومت کرد، اما یزید به طرز وحشیانه‌ای از او بهره گرفت. عذاب زهره دو روز و دو شب ادامه داشت و آنگاه خلیفه مجبور بود وی را ترک کرده به دمشق بازگردد. قبل از رفتن خلیفه زهره التماس کرد و اجازه خواست به قبیله‌اش برود. اما یزید قبول نکرد و گفت: تو اینجا هر چه بخواهی داری تو را همین جا زندانی می‌کنم اما دو روز دیگر باز می‌گردم و البسه و جواهراتی در خور یک شاهزاده خانم برایت می‌آورم. سپس درها را قفل کرد و رفت.

یزید به عهد خود وفا کرد و دو روز بعد با هدایای زیادی نزد قربانی خویش بازگشت. این جریان رفت و آمد دو هفته طول کشید و تمام تلاشهای زهره برایش گشودن دری یا پیدا کردن راه‌فراری بیهوده ماند

تا شبی که از نجات به کلی مأیوس شده بود یزید چنان در میخوارگی افراط کرد که مدهوش و بی‌خبر از خود روی تختش افتاد. زهره دست و پای او را محکم بست و وی را کشان‌کشان به طویله برد و در آنجا خنجری که یزید هنگام دراز کشیدن از کمر گشوده بود با تمام قدرتش دو ضربه محکم بر سر خلیفه وارد ساخت و جسد را در همان گودالی که شوهرش افتاده بود انداخت. زهره پس از گرفتن انتقام بر اسبی پرید و به جانب کوفه تاخت. مختار سرسخت‌ترین دشمن یزید درکوفه بود.

زهره قبل از ترک کردن کاخ یزید انگشتری و مهر خلیفه را برداشت و در کوفه نزد مختار رفت و ماجرای اسفناک خود را نقل کرد. مختار ابتدا باور نمی‌کرد اما با دیدن انگشتری و مهر خلیفه سخنان زهره را صحیح دانست وی را تسلی داد و نزد زنان خود فرستاد و قاصدهائی هم به طایفه بنی‌تمیم روانه ساخت.

چون غیبت خلیفه از دمشق بیش از اندازه طولانی شده بود اطرافیانش مضطرب شدند و خالد پسر دوم یزید به حوارین رفت و چون درها بار باز و کاخ را خالی یافت به طویله رفت و در آنجا متوجه بوی تعفنی شد که از گودال برمی‌خاست و بالاخره جسد پدرش را‌ در آن یافت. اما چون می‌خواست از این رسوائی جلوگیری کند جسد را در ملحفه ضخیمی پیچید و به دمشق بازگرداند و مرگ خلیفه را اعلام کرد.