ولایت

صفحه خانگی پارسی یار درباره

سرد تراز برف وشیرین تر از عسل

آبی سردتر از برف و شیرین تر از عسل

مردی پارسا به حج خانه ی خدا رفته، و سفر خویش را این چنین گزارش می کند: “صحرای عربستان چون تنوری سوزنده، و هرم آفتاب، توفنده بود. از قافله عقب ماندم. راه را گم کرده و خود را تنها یافتم. تشنگی مرا از پای درآورد و نقش بر زمین ساخت. ناگهان صدایی شنیدم. چشمم را باز کردم. جوانی زیباروی از گرد راه رسید، و با چهره ای مهربان، مرا آبی سردتر از برف و شیرین تر از عسل نوشاند، و از مرگ حتمی نجاتم داد. آنگاه که رمقی گرفتم پرسیدم کیستی؟ فرمود: “من حجت خدا و بقیة الله در زمینم. همان کسی که زمین ظلم زده را، به عدل و داد زنده خواهد کرد.

من فرزند “حسن بن علی بن محمدبن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب     درود خدا بر تمامی آنان- هستم.”

آنگاه فرمود: چشمت را ببند و پس از لحظه ای فرمود دیده باز کن. خود را در پیشاپیش کاروان دیدم و او از نظرم ناپدید شد.

 

دو فرزند دانشمند

پدر “شیخ صدوق” یکی از دانشمندان بزرگ اسلام در قرن سوم هجری          دوران غیبت صغری- است. او سال ها از ازدواجش می گذشت ولی پدر نشده بود. نامه یی به “حسین بن روح” یکی از نایبان مخصوص امام زمان می نویسد که امام دعا کند خدا به او پسری ببخشد.

جواب نامه، چنین بود: علی بن حسین! تو از این همسر، دارای فرزند خواهی شد، ولی به زودی از زن دیگر، دو فرزند فقیه و دانشمند خواهی یافت.”

علی بن حسین، همسر دیگری اختیار می کند و خدا او را دو فرزند فقیه و دانشمند به نام های “محمد” و “حسین” می دهد که هر دو فقیهی ماهر و محدثی عالی مقام بودند.

ما را به هدیه ی او نیازی نیست

            در شهر قم مرد بزازی     از شیعیان و دوستداران امام قائم (ع)    شریکی داشت که او شیعه ی دوازده امامی نبود. از فضا پارچه ی گرانبها و جالبی به دست آنها افتاد.

            مرد شیعه به شریکش گفت: این پارچه قابلیت مولایم را دارد.

            شریکش گفت من مولایت را نمی شناسم، ولی آن را به هر که می خواهی بده. و او پارچه را برای امام زمان (ع) فرستاد.

            آنگاه که پارچه به دست امام (ع) رسید، آن را دو نیم کرد و نیمی از آن را پس فرستاد و فرمود: “به مال مخالف و غیر شیعه نیازی نداریم.”

 

دروازه ی غرب به دست او گشوده می شود

            حضرت باقر (ع) فرمود: “قائم ما نهضت خویش را از مکه می آغازد، و پرچم و شمشیر رسول خدا (ص) و دیگر نشانه های پیامبر و درخشش گفتار محمدی (ص) با اوست.”

            قلبتان به خاطر هدایت و نجات گمراهان بتپد. من شما را به سوی خدا و پیامبر می خوانم، که برنامه های قرآن را اجرا کنید. باطل را بکوبید و راه و روش پیامبر را به پادارید.

            پس از این گفتار، یارانش که 313 نفر می باشند، مانند باران های پراکنده ی پاییز، به هم می پیوندند. آنها مردانی هستند که در شب به راز و نیاز با خدا زنده اند و در روز، شیران بیشه ی شجاعتند.

            خداوند نخست “حجاز” را برای او می گشاید و او زندانیان بنی هاشم را آزاد می سازد، پرچم های سیاه کوفه به زیر می آید، و به عنوان نشانه ی بیعت، به سوی امام قائم فرستاده می شود. در این هنگامه است که امام سپاه خود را به شرق و غرب جهان می فرستد تا بیداد و بیدادگران را ریشه کن سازند، و کشورها برای او گشوده می گردد و به دست او استانبول (دروازه ی غرب) فتح می شود.”